جدول جو
جدول جو

معنی حرف بدل - جستجوی لغت در جدول جو

حرف بدل
(حَ فِ بَ دَ)
شمس قیس گوید: کافی است اعجمی که در وصل بدل همزۀ ملینه در لفظ آرند چنانکه بندگک و بندگی و بندگان و دایگک و دایگی و دایگان. (المعجم فی معاییراشعارالعجم ص 172). و رجوع به حروف بدل و ’گ’ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرف ندا
تصویر حرف ندا
در علوم ادبی و در دستور زبان حرفی که با آن کسی را بخوانند و توجه او را جلب کنند مانند ایا، یا، ای
فرهنگ فارسی عمید
(حُ فِ بَ دَ)
حرفهائی که قابل تبدیل به حرف دیگر هستند، در هنگام ادغام و یا درغیر ادغام. قسم اول چهارده حرفند که همان حروف زائد (حروف سئلتمونیها) میباشد به استثنای سین و به اضافۀ ج ذ ط ص ز. و فیروزآبادی صاحب قاموس آنها را در جملۀ ’أنجدته یوم صال زط’ گرد آورده است. و قسم دوم که در غیر ادغام است بیست ویک حرف است و فیروزآبادی آنها را در جملۀ ’بجد صرف شکث أمن طی ثوب عزته’ گرد آورده است. و رجوع به تاج العروس مادۀ بدل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ رَ)
حرف زجر. حرف منع. در زبان عرب مانند کلا. رجوع به حرف (اصطلاح نحو) و به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ رِ)
از حروف قافیه است. شمس قیس گوید: هر الف و واو و یاء که ماقبل روی ّ باشد آنرا ردف خوانند و آن قافیت را مردف خوانند بسکون راء، بشرط آنکه ماقبل واو مضموم باشد و ماقبل یاء مکسور همچنانکه ماقبل الف ابداً مفتوح باشد و ضمه ماقبل واو در لغت پارسی دو گونه بود مشبعه و ملینه، مشبعه چنانکه حور و سور و ملینه چنانکه ضمۀ روز و یوز، و همچنین کسرۀ ماقبل یاء دو گونه باشد مشبعه و ملینه، مشبعه چنانکه کسرۀ نیل و زنجبیل و ملینه چنانکه کسرۀ دیر و پریر و متقدمان شعراء متحرک بضمۀ مشبعه را مرفوع معروف خوانده اند و متحرک بضمۀ ملینه را مرفوع مجهول و همچنین متحرک بکسرۀ مشبعه را مکسور معروف و بکسرۀ ملینه را مکسور مجهول. و هر حرف ساکن غیر حروف مد و لین که ماقبل روی ّ افتد آنرا حرف قید خوانند. و چون ماقبل حرف قید یکی از حروف مد و لین افتد حرف قید را در آن موضع ردف زاید خوانند و ماقبل آنرا ردف اصلی. و چون این مقدمات معلوم شدشعر مردف دو قسم است: مردف به حرف ردف و مردف به کلمه ردیف. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 190)
لغت نامه دهخدا
(فِ کَ دَ)
سخن گفتن. تکلم (در تداول عامه). گفتن. گفت وگو کردن. تکلم کردن:
چگونه چشم تو در خواب حرف میگوید
ز شوق حرف زنم با تو آنچنان در خواب.
صائب
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ سَ)
حرف سرد. (مجموعۀ مترادفات ص 209)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ وَ)
یکی از حروف قافیه است. آن است که روی ّ به آن پیوندد و آن در شعر پارسی الف است و ذال و کاف و ها و یا، و حروف اضافت، و حروف جمع، و حروف مصدر و حروف تصغیر و حروف رابطه و شرح همه در فصل روی ّ گفته آمده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
گفتن دوییدن سخن گفتن تکلم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرف باطل
تصویر حرف باطل
سخن بیهوده یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
((~. زَ دَ))
سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
سخن گفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
يتحدّث
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
Word
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
parler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
話す
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
بات کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
কথা বলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
kusema
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
konuşmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
말하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
говорить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
sprechen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
बात करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
berbicara
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
พูด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
spreken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
hablar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
parlare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
falar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
mówić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
говорити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
לדבר
دیکشنری فارسی به عبری